رمان آئینه های شکسته – قسمت هفتم
رمان آئینه های شکسته – قسمت هفتم وقتی رسیدیم پیش روی خودم ویلایی را دیدم که شباهت زیادی با ویلای همایون داشت و تنها فرقش رنگش بود که سفید بود.وقتی داخل شدیم سر در آوردن شالم با همایون بحثم شد.او اصرار...
View Articleرمان آئینه های شکسته – قسمت هشتم
رمان آئینه های شکسته – قسمت هشتم بخش سوم یک هفته گذشته بود و در این مدت توی خانه ی سوت و کور یا تنها بودم یا زن دایی و لیلی خانم و فریبا به دیدنم می آمدند.زن دایی و لیلی خانم نصیحتم می کردند.می...
View Articleرمان آئینه های شکسته – قسمت آخر
رمان آئینه های شکسته – قسمت آخر عینکش را کمی جا به جا کرد.تشکر و عذرخواهی کرد و بعد از خداحافظی گوشی را گذاشت.پرسیدم: _ چی شد؟واسه کدومشون اتفاقی افتاده؟ دکتر مرا به آرامش دعوت کرد: _ چیزی نیست...
View Articleرمان راز دل وحشی –قسمت اول
رمان راز دل وحشی – قسمت اول رمان خواندنی راز دل وحشی – اعظم غنی زاده فصل اول ای کاش می توانستم با آنچه در اطرافم قرار دارد به مخالفت برخیزم ، و چنان نیرویی در خود بیابم که همه چیز را « مطابق خواسته...
View Articleرمان راز دل وحشی –قسمت دوم
رمان راز دل وحشی – قسمت دوم با قطع تلفن بار دیگر یزدان دچار آشفتگی ها و تردید های گذشته شده بود . بعد از مراسم سپهر راد چنین بنظر می رسید که خودش را در خانه محبوس کرده و به هیچ طریق خیال شکستن عهدش را...
View Articleرمان راز دل وحشی –قسمت سوم
رمان راز دل وحشی – قسمت سوم پس از مدتی دو رنگ بودن چشمانت این فکر را در سر خانم انداخت که روح ناراحت آقای سپهر راد برای انتقام از او باعث چنین کاری شده است برای همین سعی کرد فاصله اش را با تو حفظ کند و...
View Articleرمان راز دل وحشی –قسمت چهارم
رمان راز دل وحشی – قسمت چهارم شب از نیمه گذشته بود که به در خواست مادر ، ویگران و گلاره برای مراقبت از یزدان در همانجا ماندند و گلاب به خانه باز گشت ، بالا رفتن حرارت بدن یزدان و تب تند او وحشت آنها را...
View Articleرمان راز دل وحشی –قسمت پنجم
رمان راز دل وحشی – قسمت پنجم اما پس از مدتها یزدان با پذیرفتن خیلی از واقعیتها ، بار دیگر از لنز استفاده کرده بود که این نشان از تحولی بزرگ بود . در میان پلکان سالن صدای شایگان همه را به خود جلب کرد و...
View Articleرمان راز دل وحشی –قسمت آخر
رمان راز دل وحشی – قسمت آخر در آن هنگام خاتون به آرامی رو به گلاره که همچنان بی حرکت به لباس خیره شده بود گفت : مرا ببخش دخترم می دانم که می بایست ابتدا نظر تو را هم برای اینکار جویا می شدم اما به من...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت اول
رمان ناز نازان – قسمت اول رمان ناز نازان (جلد اول رمان به تلخی زهر) فصل اول تمنا تاج ماه از ان دختران لوس و متکبر و پر فیس و افاده ای بود که به زیبایی حسن خدادادیش به وضوح و اشکارا مباهات میکرد و بر...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت دوم
رمان ناز نازان – قسمت دوم در حالی که با هم از پله ها بالا می رفتند، او با خودش فکر کرد: اسمش چی بود؟ چرا خاطرم نیست؟ اصلاً نمی تونم چهرۀ عمه همارو هم خوب به خاطر بیارم! یعنی چند سالشه؟ فکر نمی کنم...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت سوم
رمان ناز نازان – قسمت سوم تمنا خودشان را می دید که با عشقی عمیق و لطیف گاهی در نگاه هم غرق می شوند و زمانی با لبخندی دلپذیر نگاه از هم می دزدند. او حتی می توانست صدای گفت و گویشان را نیز بشنود که با...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت چهارم
رمان ناز نازان – قسمت چهارم احساس می کرد قلبش درون کوره ای آتشین در حال گداخته شدن است. نمی دانست آیا مادرش می فهمید که این دل درد عجیب و جانسوز و طاقت فرسا با همۀ دل دردهایی که می شناخت فرق می کند یا...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت پنجم
رمان ناز نازان – قسمت پنجم تکین دست برادرش را گرفت و به آرامی از برابر تمنا خودشان را عبور دادند. تمنا با غیظ در را بست و برای حفظ »کی به شما اجازه داد بیاین تو؟«ظاهر هم که شده با عصبانیت گفت: ۹۷ تیام...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت ششم
رمان ناز نازان – قسمت ششم قبل از اینکه کسری در مورد کدورت پیش آمده بین مادر و همسرش از مادرش پرس و جو بکند، عمه هما همان طور کنار سفره ای که دخترهایش چیده بودند نشسته بود و کاسۀ بزرگی را که برای آب دوغ...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت هفتم
رمان ناز نازان – قسمت هفتم تیام که واقعاً نمی دانست برای تسلی قلب زخمی و در هم شکستۀ شوهرخواهر بیچاره اش چه کمکی از دست او ساخته است، نگاه چاره جویانه ای به سوی عمه هما انداخت و سری به نشان تأسف تکان...
View Articleرمان ناز نازان –قسمت آخر
رمان ناز نازان – قسمت آخر همان طور که از خودبیخود شده بود و رفته رفته به احساس رخوت و سستی می رسید، با صدای بی حال و زمزمه »می شه بس کنی؟ دارم دچار سرگیجه می شم!«گونه ای گفت: و بعد لحظه ای هشیار شد و...
View Articleرمان روناک –قسمت دوم
رمان روناک – قسمت دوم خان بی حوصله از ادامه این گفتگو پاسخ داد : فقط پنج شش ماه طول می کشد قرار نیست که برای همیشه آنجا بمانی . همسن و سال های تو می روند فرنگ و چندسال را به تنهایی توی غربت سر می کنند....
View Articleرمان روناک –قسمت سوم
رمان روناک – قسمت سوم زیور روی مبل نشست،یک پایش را روی پای دیگر انداخت و گفت:عاقبت عاشقی،آن هم عاشق یک دختر گدا شدن بهتر از این نمی شود.خوب شد آقا بزرگ به موقع فهمیدند و گرنه معلوم نبود چه می شد!آبروی...
View Articleرمان روناک –قسمت چهارم
رمان روناک – قسمت چهارم روزهای باقی مانده از فصل دل انگیز بهاری هم گذشت. لحظات زندگی ناصر و پروین هم که انگار با خرمی بهار اجین شده بود می گذشتند و گویی گرمای تابستان هم در کنار طراوت زندگی شان ، بر...
View Article