Quantcast
Channel: رمانی ها »آرشیو رمان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 65

رمان درد دل –قسمت چهارم

$
0
0

رمان درد دل – قسمت چهارم

رمانیها

همونطور بهشون خیره شده بودم و با خودم تجسم می کردم وقتی سیامک بفهمه چه کار کردم چه شکلی   سرخم می کنه س: خانم لویس دور افتادن از دوستان   سرمو به سمت صدا برگردوندم  یک شلوار لی سرمه ای با کت اسپرت مشکی تنش بود که با رنگ پرکلاغی موهاش جذاب ترش کرده بود   کاش که باهات لج نبودم الان یدونه از اون ماچای گندت می کردم   سپهراد سرشو چپ و راست کرد گفت : غرق نشی خانم  اخم کردمو گفتم: شناگر ماهریم   خندید و گفت : اون که بله   نشست رو صندلی و پاشو رو پاش انداخت   چه کفشش برق می زد

۲ ۹ ۳
آخ چقدر دوست داشتم این کفشو تو یک تشت گل فرو کنم  من: کی تعارف به نشستن کرد   دست کرد تو جیبش و بلیطشو در آورد جلوم گرفت و گفت : فکر کنم این
وای   وای   وای   اَه ضایع شدم   من: چه بد شانسی ای  لبخندی زد که چال رو گونش معلوم شد   مهماندار : خانم لطف می کنید کمربندتونو ببندین   من: بله شرمنده  مهماندار:خواهش می کنم  هواپیما از جاش بلند شد   اَه بمیری که همش حرف زدی نذاشتی صدای این کاپتانو بشنوم   من: کاپتان حرف زد ؟  سپهراد : کاپتان ؟!؟  من:هوم  سپهراد خنده ی شیطونی کردو گفت : چطور ؟   من: همینجوری می خواستم ببینم چی میگه  سپهراد: مطمئنی فقط همین ؟

۲ ۹ ۴
سرمو به گوشش نزدیک کردمو گفتم : اگه بهت بگم نمی خندی   انگار که خوشش امده باشه سرشو برگردوند و تو چشمام نگاه کردو گفت : قول نمی دم   من: نه باید قول بدی   چشماشو ریز کردو دستشو آورد جلو   بهش دست دادم   دستش از من بزرگتر بود   گرماشو دوست داشتم   سپهراد : قول  من: من همیشه به صدای کاپتان گوش می دم بعد تا زمانی که فرود بیایم برای خودم رویا سازی می کنم تا   سرگرم شم و به ارتفاع فکر نکنم  سپهراد : نـــــــه  سرمو بالا پایین کردم که یعنی آره  از چشماش خنده داشت می زد بیرون اما نمی خواست بخنده به سرفه افتاد   خودمم خندم گرفته بود   با خنده گفتم : خیله خب بخند مُرد   تا این حرفو زدم خندش شدت گرفت   نخیر این آقا قصد بس کردن نداشت  با مشت کوبیدم بهش و گفتم : خیله خب دیگه   یکم به خدش امد و سرجاش آروم نشست اما آثار خنده هنوز رو لباش بود   سپهراد : واقعاً اینکارو می کنی؟

۲ ۹ ۵
من: اوهو کجای کاری تازه یک بار رویاهام به بچه دار شدنم رسید ثمره ی زندگیه منو کاپتان   بازم نتونست خودشو کنترل کنه و خندید   من: خب چیکار کنم این از بچگی عادتم شده     ساعته بری نوه هاتم ببینی ۱۲سپهراد : فکر کنم اگه بخوای یک سفره  اینبار با شدت بیشتری کوبیدم به بازوش   من: هـیـــــــــــــش کاپتان می خواد حرف بزنه در طی صحبت کاپتان سپهراد سعی داشت جدی باشه اما نمی تونست و خنده رو صورتش نمایان می شد  آی پدمو از کیفم در آوردم و روشنش کردم می خواستم ماشین بازی کنم   سپهراد : خیلی بد بازی می کنی   من: خیلیم خوب بازی می کنم     ساله هم از تو بهتر بازی می کنه ۲سپهراد : آخه تو به اینم می گی بازی ، یک بچه ی  من: اصلاً بیا تو بازی کن ببینم، چند مرده حلاجی   سپهراد : بده بیادش    بیست ثانیه از بازیش نگذشته بود که باخت   من: هه هه رد کن بیاد   سپهراد : من هنوز دستم راه نیفتاده دست بعدی می برم   من: برو بابا   سپهراد : بیا ببینم اصلاً شرطی بازی می کنیم ببینیم کی می بره   من: سره چی   سپهراد : هر کی باخت باید یک راز مهم زندگیشو بگه

۲ ۹ ۶
بدون تردید انگشت کوچیکمو بردم جلو گفتم : باشه   اونم با انگشت کوچیکش بهم دست داد   سپهراد : بزن برو ببینم از من بهتر می ری یا نه   آی پدو از دستش گرفتمو گفتم : معلومه که بهتر می رم     شد ۲۳۰۷امتیازم  من: حالا نوبت تو    ؟۲۳۳۳سپهراد :   ۲۳۰۷من:  سپهراد : حالا    ۷۳۳۳امتیازش شد   ؟۷۳۳۳ چی ؟   اون برد ؟   نه من نمی خوام ضایع شم   سپهراد: یِس
من: کوفت   چشمکی زدو گفت : می خرم برات   مهماندار: مسافرین محترم هم اکنون فرود آمدیم جلوی فرودگاه یک ماشین منتظرمون بود   به هتل که رسیدیم از خستگی نا نداشتم

۲ ۹ ۷
مانتومو در آوردم و شلوارمو عوض کردم و جاشو به یک شلوارک دادم و بعد لالا  با صدای در زدن از خواب پریدم   دهنمو اندازه گاو باز کردم یک خمیازه ی جانانه کشیدم     ۷ساعت  چقدر خوابیدم   بازم در به صدا امد   من: بله   سپهراد : زنده ای؟  من: نه بابا از اون دنیا باهات دارم حرف می زنم اینجا هوا گرمه اونجا چطور   سپهراد : زود حاضر شو می خوایم بریم یک چرخ بزنیم   درو باز کردمو گفتم : من خوابم می یاد شماها برید  سپهراد : پشیمون می شیا   من: نه فعلاً خوابمو به هر چیزی ترجیح می دم   سپهراد : دیگه این افتخارو بهت نمی دما   بازم نتونستم جلو خودمو بگیرم و یک خمیازه ی گنده کشیدم  دستمو که انداختم پایین سپهراد خندیدو گفت : مگس نره توش   من: نه بابا تو جا نمی شی  سپهراد: خانم سوسکه بپا لگدت نکنم   من: چرا مگه خدایی نکرده چشمات مشکل داره آهو به این خوشگلی رو نمی بینی   با صدای آسانسور هر دو به آسانسور نگاه کردیم

۲ ۹ ۸
ای جانم یک اکیپ پسر   بیاین که آرشیدا می خواد قورتتون بده   ماشالله ماشالله چشم نخورید   چشمم کف پاتون   نگاهمو از اونا گرفتم و به سپهراد نگاه کردم   نه خداییش سپهراد خیلی سر تر بود یعنی کلاً یک جورایی احساس می کردم از همه سر تر   هست   هولم داد تو و امد داخل   این چیکار می کنه   چی فکر کرده با خودش   من: هوی هوی آقای هخامنش چیکار می کنی   سپهراد یک نگاه از پایین تا بالا بهم انداخت رو شلوارکم زوم شد و بعد از کمی تأمل به   چشمام نگاه کرد و   گفت: تو آینه خودتو دیدی  من:لازم نیست اطمینان دارم که خوشگلم   یک وری خندیدو گفت : از بس خودشیفته ای   من: من؟!؟ دیگ دیگ به دیگ می گه ته دیگ   سپهراد : اون یک چیز دیگه بود لیدی   من: می دونم چی بود، این ورژن جدیدشه  دو تا ابروهاشو باهم بالا انداختو گفت : بله متوجه شدم

۲ ۹ ۹
صدای گوشیش بلند شد   موبایلو به گوشش چسبوند و گفت : بله  باشه امدم   نه آرشیدا نمی یاد خوابش می یاد   من یک سری خرید دارم می یام   اوکی  موبایلو گذاشت تو جیبشو گفت : صادق بود   من : خب   سپهراد : نمی یای ؟  من: نه   درو باز کرد  سپهراد : پس من رفتم چیزی نمی خوای بخرم   من: نه مرسی   چه مؤدب شده بودم   سپهراد:بای
من: خدافظ   فکر کنم جو دوبی گرفتتش گاوِ دیگه نمی فهمه اینجا عربن اگه هم می خوای به یک زبون دیگه    حرف بزنه باید عربی حرف بزنه واسه من می گه بای رفتم زیر پتو  . .

۳ ۰ ۰
. . نخیر نمی شه این هفتادمین غلتیه که می زنم اما خوابم نمی بره   هِـــــــــــی خدا  صاف تو جام نشستم به شغل شریف شمردن ترک های دیوار مشغول شدم   لامصب یدونه ترکم نداره من دلمو خوش کنم   آخ جون گوشیم داره زنگ می خوره   من: بله  آرشیا: سلام خواهر گلم   من: سلام داداش خلم  آرشیا: رسیدی؟  من: نه تو راه کاپتان گفت بنزین گرون یکی از موتوراشو خاموش کرد الان ما سقوط کردیم   آرشیا: دیوانه   حس کردم حال نداره مگرنه الان خودش با من ادامه می داد تا منو زیر خروار ها خاک کنه   من: چیزی شده   جوابی نداد   با ریتم شروع کردم گفتم: چیه چیزی شده چرا ناراحتی   پرید وسط حرفمو گفت : آرشیدا مامان زندست   من:اِ آرشیا چرا می پری وسط آهنگ خوندنم تونمی ذاری استعدادای من شکوفا بشه   آرشیا: آرشیدا   با دادی که سرم زد ساکت شدم

۳ ۰ ۱
آرشیا: مامان زندست   من: هه آرشیا اگه می دونستم نبودم انقدر تو روخیت تأثیر می ذاره نمی رفتم  آرشیا: آرشیدا به خدا شوخی نمی کنم مامان زندست بهت می گم مامان زندست   من: آرشیا چی می گی داری منو می ترسونی   سکوت  کلافه شدم داد زدم: چرا خفه خون گرفتی   صدای گریش مو به تنم سیخ کرد   من: آرشیا  بازم همون صدا   من: آرشیا تو رو مرگ من جواب بده   آرشیا: جانم خواهرم جانم   من: آرشیا مامان زندست ؟ یعنی چی ؟ یعنی ما بی مادر نیستیم ؟ یعنی منم کسی رو دارم که براش   دردودل کنم؟ آرشیا تو رو خدا جواب بده   سکوت بود که با فریاد بلندش دیواره های قلبمو شکوند   من: آرشیا چرا الان ؟ چرا الان که دیگه نبودش برام عادت شده ؟ چرا الان که بابامو ندارم ؟ چرا اون موقع که   سراسر نیاز بودم نه؟ چرا ؟ چرا الان ؟ دِ آخه چرا لعنتی ؟  اکوی هق هق آرشیا منو تو عمق چاهی که توش بودم غرق کرد   آرشیا: آرشیدا ی من ، خواهرِ آرشیا گریه نکن   نمی دونستم چی باید بگم  آرشیا: می گفت اسمتو تو روزنامه دیده

۳ ۰ ۲
من: نگو آرشیا نگو خواهش می کنم نگو   آرشیا: باشه عزیزم باشه تو فقط گریه نکن می خوای بیام اونجا  خنده ی تلخی کردمو گفتم : بخشیدیش   آرشیا: نه هنوز   من:می خوای بخشیش   آرشیا: شاید گناهی نداشته باشه  من: شاید   آرشیا: تو بچگیامونم همینطور بودیم   من:منطقی  آرشیا: تنها خصلت خوبمون   من: دوست دارم   آرشیا: می خواد باهامون حرف بزنه  من: مگه نزد   آرشیا: نخواست و نذاشتم بدون تو  من: نمی خوای بگی من بیشتر   آرشیا: برای چی   من: گفتم دوست دارم بگو من بیشتر دلم مهربونی می خواد   آرشیا : یدونه ی زندگیم دوست دارم بیستر از اون چیزی که فکر کنی  گوشی رو که گذاشتم برگشتم به زندگیم به زندگی ای که می خواستم فراموش کنم اما این شعله خاموش   شدنی نبود

۳ ۰ ۳
صدای در از جا بلندم کرد  بازش کردم   سپهراد : امدم به قولت عمل کنی   به شیشه شراب تو دستش خیره شدم   بهش احتیاح داشتم تا از مستی این زندگی تلخ در بیام   از جلو در رفتم کنار   من:چه خوب   شلوار راحتیمو از تو ساک برداشتم و رفتم سرویس تا اونجا شلوارمو عوض کنم   موهامو جمع کردمو با کش از پشت بستم   می تونستم از اتاقم بیرونش کنم یا حداقل به پاس اون کارایی که در حقم کرده بود خیلی بدتر از این حرفا   باهاش برخورد کنم اما می خواستم باشه می خواستم یکی باشه تا براش دردو دل کنم   منو سپهراد دائم در حال کلکل بودیم و شاید خنده دار به نظر بیاد اما کلکل برام تکراری شده بود تکراری که   لذت بخش بود اما دوست داشتم از یک مسیر دیگه برم که این اعتماد اون مسیر دیگه رو به روم باز کرده بود   صورتمو خشک کردم و امدم بیرون   نبود   رفته بود   سپهراد : تو تراسم  بودش   از بودنش لبخندی زدمو به سمت تراس رفتم   رو یکی از صندلیا نشستم و شیشه رو از رو میز برداشتم و یکم برای خودم ریختم

۳ ۰ ۴
می دونستم اونقدر که باید رو اعتقاداتم پایبند نیستم فقط یک سری چیزا برام اصل بود جالب بود همین  دیشب داشتم آرشیا رو نصیحت می کردم اما حالا خودم …. اینم ایراد من بود  سپهرادم گیلاسشو آورد جلو  سرمو بلند کردم  چشماش برق خاصی داشت برقی که برق از بدن من پروند   شیشه رو خم کردم وقرمزی شراب گیلاسشو پر کرد   لبه ی تراس نشست وشرابو یک گوشه گذاشتو دستاشو عقب تر از بدنش گذاشت و سرشو به سمت   عقب متمایل کرد   سپهراد : خوب می شنوم   گیلاسمو بالا آوردمو گفتم : فکر می کنم پیشنهاد خوبی بود  سپهراد : چطور   من: برای اعتراف خیلی نیازش دارم   سپهراد : یعنی انقدر رازت مثل اون خاطرت خنده داره که می ترسی آبروت بره   گیلاسمو یک نفس بالا رفتم   زهر خندی زدمو گفتم : آره زندگی من کلاً خنده داره   گیلاسمو پر کردم   من:اگه قرار بود براش اسمی بذارم فکر می کنم کمدی سیاه واقعاً برازندش بود   هنوز اون گیلاسو تموم نکرده بود انگار می خواست مزه ای واسه چشیدن زندگی تلخ من داشته باشه   گیلاس دومم رفتم بالا   شراب بود اما نمی دونم واقعاً مستم کرده بود یا می خواستم خودمو گول بزنم تا حقیقتو بگم

۳ ۰ ۵
اصلاً درست بود زندگیمو واسه سپهراد بگم کسی که چندین بار قصد تخریب منو داشته   من: چرا تو اون مصاحبه منو خرد کردی ؟  از سوال بیجام شوکه شد  باقی مونده ی شرابشو یک نفس بالا رفت   سپهراد : مثل اینکه قرار بود تو اعتراف کنی   من: آره اما تا اینو نگی اعتمادم جلب نمی شه   نفسشو با صدا بیرون داد و گفت : اون مصاحبه برای هفته ی اول تمرین بود یعنی درست دو روز از آشنایی با   تو می گذشت و من آنچنان شناختی نسبت به تو نداشتم که محمودی امد باهام مصاحبه کرد اما برای  برنامه عید باید دوباره مصاحبه می کرد که اینکارو نکرد چون این مصاحبه قبلی من جنجالی می شد و   همین باعث می شد کلی تو کارش پیشرفت کنه کارش غیر قانونی بود الانم در طی مراحل رسیدگی است   من: یعنی ازش شکایت کردی   سپهراد : آره   گیلاس پنجمو ریختم   سپهراد : خب اگه اطمینان پیدا کردی ادامه بده   می دونستم دارم حماقت میکنم اینا جزوی از اسرار خانواده ی من بود و علاوه بر اینکه اسرار بود باعث می  شد جون هممون تو خطر بیفته اما دلم می خواست این دردو علاوه بر آرشیا بر دوش یکی دیگه هم سهیم  کنم تا سنگینیش خوردمون نکنه  گیلاسشو آورد جلو   براش ریختم    سالگی همه ۲ من: پا به این دنیا که گذاشتم اولین بدشانسی رو با خودم آوردم مامانم از دنیا رفت تا قبل از

۳ ۰ ۶
چیز خوب بود تو دنیای کوچیکِ من، آرشیا بودو بابام، بابام، مِستِر لویس کسی که زندگیش تو کشورش   خلاصه می شد تو کشوری که منو آرشیا توش عضو کوچیکی بودیم اونقدر کوچیک که به چشم نمی یودیم   شش سال اول زندگی منو آرشیا با پرستارها ی مختلف می گذشت انقدر تعدادشون زیاد بودن که هیچ   کدوم یادم نمونده هر کدوم اجازه ی یک ماه مراقبت از ما رو داشتن ، وقتی وارد مدرسه شدم فکر خاصی   راجبش نداشتم اصلاً نمی دونستم کجا دارم می رم آرشیا بود که راهنماییم می کرد اون از من دست و پا   دار تر بود انقدر محیط برام غریب بود که سکوتو به هر چیزی ترجیح می دادم فکر می کردم این سکوت منو با   محیط وفق می ده اما عکسش شد همه منو به چشم یک بازیچه برای سرگرمیشون می دونستن ، دستم   می انداختن ، آرشیا مراقبم بود ولی همه ی اینا برای خودش دردسر شد باعث شد کلاسشو عوض کنم و   دیگه من کسی رو نداشته باشم تا از حقم دفاع کنه، همین بیشتر نبود مادرمو به رخم می کشید از اینکه   می رفتم خونه و کسی نبود که تو بغلش گریه کنم   آه حسرت باری کشیدم و گیلاسمو پر کردم   نمی خواستم نگاش کنم ت یک وقت از گفتن حرفام پشیمون شم حالا که شروع کردم باید تمومش کنم   من: وقتی بابام این موضوع رو فهمید پارمینو به فرزند خوندگی گرفت اون زمان پارمین تازه به ایران امده بود     سالش بود مامان باباش راضی نبودن که به مدرسه ی شبانه روزی بره و یک خانواده براش می ۰تنها  خواستن که بابا اینکارو کرد ، پارمین خجالتی نبود پر رو بود جواب همه رو می داد نه تنها نمی ذاشت کسی   به خودش توهین کنه بلکه هیچ کسم حق نداشت منو آرشیا رو هم اذیت کنه اما آرشیا خوب تو دل همه جا   شده بوذ همه دوسش داشتن، کم کم اخلاق منم عوض شد فهمیدم که نباید در برابرهمه سکوت کنم   گذشتو گذشت تا دیگه مامان بابای پارمین با گرون شدن دلار توان ساپورت کردن پارمینو نداشتن و اونو   برگردوندن ما تر دو ترم اول بازیگری بودیم آرشیا اما معماری می خوند بابا ازش خواست تا تغییر رشته بده و   بره مثل خودش نظامی شه اما آرشیا قبول نکرد که آخر سر کار به جایی کشید که بابا گفت یا میری نظامی

۳ ۰ ۷
می شی یا این خونه رو ترک میکنی نمی دونستم اگه آرشیا هم بره چه وضعی پیدا می کنم دعا می کردم   که نره اما رفت ، رفت آمریکا و من تنها شدم تنها تر از اونی که بتونی تصورش کنی بابا که از آرشیا نا امید   شده بود به من گفت که باید نظامی بشم نمی خواستم قبول کنم اما نمی خواستم مثل آرشیا هم تنهاش     سال با هیچ کس ارتباط نداشتم تنها ارتباطم با آرشیا ۱ سال دوره دیدم ۱بذارم این رسمش نبود قبول کردم  و پارمین بود که اونم برای این که اونا متوجه این مأموریت من نشن اجازه ی ارتباط باهاشونو داشتم بعد از   یک سال وقت اجرای عملیات بود باید می رفتم تهران تا مأمیریتمو انجام بدم هنوز نمی دونستم باید چیکار     ماه بود تو خونه بود و هنوز از اون مأموریت کذایی خبری نبود شایدم کذایی نبود اما برای من کذایی ۵کنم  شده بود یک روز که تنها تو خونه بودم از جانب یک خودی بهم حمله شد تونستم حملشو دفع کنم شب که   رفتم تو سایت تا ببینم جریان این حمله چی بوده ، مثل یکی از حمله های آزمایشی بوده یا نه فهمیدم   اکانت من بسته شده و تحت تعقیبم نمی دونستم جریان چیه بابا هم مأموریت بود ، این که آدم دختره   رییس این مأموریت باشه و اکانتش مسدود شده باشه خیلی بود ، هنوز تو همون فمر بودم که یک حمله   دیگه به خونه شد ، خودمو قایم کردم گیج بودم اما زود از این گیجی در آمدم به لطف یکی از نظامی هایی   که تونسته بود به لقب دوست من بودن نزدیک بشه فهمیدم که پدرم ، بابام ، هم خونم ، کسی که از   وجودش بودم می خواست منو بکشه منی که دخترش بودم پاره ی تنش بودم که چی اینکه من تو اون   عملیاتا خوب ایفای نقش نکرده بودم و این یعنی اینکه زیر بار شکنجه همه چی رو لو خواهم داد و این برای   انگلیسی که اطلاعاتش براش حکم جونشو داشت خیلی خطرناک بود و باید این مهره ی ضعیف کشته می   شد   به سپهراد نگاه کردم معلوم بود که باور نمی کنه  حق داشت هر کسی بود باور نمی کرد   گیلاسمو پر کرد

۳ ۰ ۸
فهمیده بود برام چقدر سخته   همشو خوردم   من: تا امدم خودمو مجاب کنم که این ممکنه اتفاق بیفته این ممکنه که یک پدری بخواد دخترشو بکشه و   این یک امذ عادیه سرو کله ی مامانم پیدا شد مادری که فکر می کردم مرده   خنده ی تلخی کردمو گفتم: ولی زندست اون همه مشروب داشت اثرشو می ذاشت   هیچ وقت تا این حد زیاده روی نمی کردم ولی هنوزم می تونستم خودمو جمع کنم اما نمی   تونستم فکرمو تو دو جا تقسیم کنم از یک طرف ذهنم به پدرنظامیم و مادر تازه پیدا شده ام   میرفت از یک طرف حواسم به کارام بود   سپهراد : بسه دیگه   سرمو بلند کردم منظورشو نفهمیده بودم   با سرش به گیلاس پر تو دستم اشاره کرد   نگاهم رو از چشمای مشکیش که تیره تر از همیشه خودشو به نمایش گذاشته بود گرفتم و   به گیلاس شرابم دوختم   من کی دوباره ریختم   از جاش بلند شد  به سمتم گام برداشت   گیلاسو از دستم گرفت   صندلی روبرومو عقب کشید ونشست روش  سپهراد : هیچ وقت فکر نمی کردم که پشت این چهره ی شاد اینی که الان جلومه باشه

۳ ۰ ۹
حس کردم داره تحقیرم می کنه   من: هوی هوی نمی تونی بازم منو کوچیک کنی   به خاطر مستیم کلماتو کشیده تر ادا می کردم   چشماشو رو هم گذاشت یکم طولانی شد   بالاخره بازشون کرد   سپهراد : بیا امشبو بدون کلکل بگذرونیم   مست به اینور اونور نگاه کردم   من: ساعت چنده   به ساعت مچیش نگاه کردو گفت: دو   من: به جای یک راز کل زندگیمو بهت گفتم   لبخند کوچیکی زدو گفت : پس منم باید یک راز بگم تا مساوی شیم   دستمو زدم زیر چونمو گفتم: عادل شدی  چشمکی زدو گفت: حالا مونده صفاتم  ابرویی بالا انداختمو گفتم :رازت بد تر از منه؟  سپهراد : نمی دونم برای من خیلی دردناک بود اما نمی دونم در مقابل راز تو چه درجه ای   داره   من: بازم خوبه   سپهراد :اینکه دردناکه؟  من: خریا   بالودگی گفت : خیلی مست شدیا خانم لویس

۳ ۱ ۰
من: لویس کیه؟  سپهراد: هوم؟ حالت خوبه ؟  کلافه گفتم: آره خوبم لویس کیه؟  دستشو به پیشونیم چسبوندو گفت : اووووووووووف چه تبی هم داری   دستمو محکم کوبوندم رو پیشونیم   من:یعنی می میرم؟   سپهراد: خانم لویس دیگه واقعاً قاطی کردی   از جام بلند شدم که صندلی پشتم افتاد   پرخاشگرانه گفتم : هووووووی لویس کیه ؟نکنه معشوقته ؟ تو به من خیانت کردی ؟ آره ؟   چطور دلت امد ؟معلوم نیست چی به خوردم دادی تا از تب بمیرم بعد تو بری با لویس ، کور   خوندی آقای …..  می خواستم ادامه بدم اما یک دفعه ساکت شدم   بهش خیره شدم   دهنش دو متر باز شده بود   من: اسمت چی بود؟  هنوزم دهنش باز بود   من: ببند مگس نره توش   زد زیر خنده   خیلی بلند   من: خیانت کردی بعد داری می خندی ؟ آدم به پستیه تو ندیده بودم

۳ ۱ ۱
از جاش بلند شد   امد سمتم  من: به من دست زدی نزدیا   یکدفعه زدم زیر خنده   سپهراد: چی شد   من: این دیالوگ یک فیلم بود  خندش گرفته بود   نمی دونستم چی دارم می گم فقط می گفتم   من: نخــــــــــــند ، ببند گاله رو آقای …..اَه اسمت چی بود مرتیکه ؟  چشماش اندازه توپ بیس بال گرد شد   هه شبیه گاو شد  یــــــــــــــــا خدا گاو رم کرد  همونطور که به سمتم می پرید گفت : به نفعته از جات تکون نخوری  به سمت داخل خونه دویدم داد زدم : کی زنجیر تو رو یادش رفته ببنده زنجیری  سپهراد: لویس دعا کن گیرت نیارم   من: باز گفت لویس ، لویس عمته ، ایشالله خودتو لویس با هم برین زیر خاک   سپهراد: ایشالله یک جا دیگه با هم میریم   پشت مبل پریدم و گفتم: حیف من حیف من که به خاطر تو از خانوادم زدم   گیج بودم خواستم از سمت راست برم که حس کردم جلومه از سمت چپم همین حسو   داشتم

۳ ۱ ۲
نامردی نکرد و از رو مبل پرید و منو بغل کرد   سپهراد : گرفتمت   من: ولم کن برو لویسو بغل کن
شیطون بهم نگاه کردو انداختتم رو دوشش سپهراد: الان با لویس می ریم حموم ؟  در سرویسو باز کرد  تو عالم مستی تنها چیزی که به ذهنم امد تجاوز بود     تا بچه تو بغلت بیفته نتونی ۷با مشت کوبیدم پشتشو گفتم : تجاوز کنی یک کاری می کنم  جمعشون کنی   بلند تر از همیشه خندید   لرزش شونه هاشو رو شکمم حس می کردم   سپهراد: سناریو رو اشتباه خوندی الان باید بگی به من تجاوز نکن   من: واقعاً؟  سپهراد: آره   همونطور رو دوشش بودم و داشتیم حرف میزدیم   من: آخه من هر چقدرم التماس کنم تو باز کارتو می کنی   سپهراد: دقیقاً   من: خوب مگه اسکولم   سپهراد: پس سعی کن لذت ببری   یکم فکر کردم و گفتم: باشه

۳ ۱ ۳
بازم خندید   رفت داخل وانو منو گذاشت زمین   دستش به سمت شیر آب رفتو گفت: موافقی   به دوش نگاه کردمو سرمو به معنی موافقت تکون دادم   چشمکی زدو گفت : عاشقونه تر می شه خانم لویس   جیغ زدم : من آرشیدام نه لویس   که همزمان شد با باز شدن آب   آب یخ به بدنم سیلی زد  خواستم از زیر آب بیرون بیام که کشیدتم تو بغلش   هوشیار شده بودم   نه کامل اما می فهمیدم چی به چیه   همه چیزو به یاد داشتم می دونستم چیکار کردم چی گفتم اما اون زمان کنترلی رو اعمالم   نداشتم   پیرهن سفید آستین کوتاهش به بدنش چسبیده بود هیکل ورزشکاریشو به نمایش گذاشته   بود   سرم چسبیده بود به سینه اش   سپهراد: منم سپهرادم نه هخامنش   آب سرد با برخوردش به بدنم سرما رو بهش القا می کرد اما سینش گرم بود انقدر گرم که   گرماش سرتا سر وجودم ریشه انداخته بود   سپهراد: بهتری ؟

۳ ۱ ۴
هر چند سخت بود اما سر از سینش برداشتمو گفتم: آره   لبخند زد   ریزش آب قطع شد   نمی خواستم از اون وانی که سرمای آب و گرمای وجود سپهرادو بهم هدیه داده بود دل بکنم   از وان در امدو حوله ی سفیدی از داخل کمد در آورد و به دستم داد   تو دستم بود اما بی حرکت بودم   یک حوله دیگه در آوردو برگشت سمتم که منو بی حرکت دید و به سمتم امد و حوله رو از   دستم گرفت   دستشو برد پشتم   برخورد دستش با شونم دوباره اون گرما رو به وجودم تزریق کرد   موهامو از رو شونم بلند کرد و بالا آورد   حوله رو انداخت رو شونم   موهامو ول کرد   حوله رو دور سرم پیچید   سپهراد: اتاق روبه روییت هستم می رم لباسمو عوض کنم برمی گردم   در آستانه درِ حمام بود که گفتم: ببخشید   همونطور که پشتش بهم بود گفت: چرا نمی تونم پیش بینیت کنم   رفت   منظورش چی بود   یعنی منو می گفت

۳ ۱ ۵
نه با من نبود   اگه با من نبود چرا گفت نمی تونم پیش بینیـــــــــــــــــت کنم  پس با من بود   حالا خوبه واقعاً تجاوز نکرد   تجاوز چیه احمق تو که خودت گفتی اوکیی   وای خدا رو شکر مثل اینکه ادم شده   لباسامو در آوردمو سریع با اون یک حوله که جلوی در انداخته بود زمین تنمو خشک کردم و   لباس پوشیدم   مطمئن بودم برمی گرده   خیلی گند زده بودم   چرا انقدر مست کرده بودم   اونم پیش سپهراد   الان چه فکری راجبم می کنه
در به صدا در آمد از چشمی سپهرادو دیدم که دستش چیپسو پفک بود و درو باز کردم   من: الان فکر می کنی من خرابم   از اینکه همون جلوی در قبل از اینکه اجازه ی ورود بهش بدم حرفمو زده بودم شوکه شدو   گفت: ساعت :  صبح بذار بیام تو جوابتو می دم   بازم خنگ بازی در اورده بودم

۳ ۱ ۶
از جلوی در کنار رفتم   امد داخل   روی مبل اول خودشو انداخت و دستاشو دو طرف مبل گذاشت و چند تا نفس عمیق کشید   هنوز یکم منگ بودم اما این منگی رو کاملاً روش تسلط داشتم   من: نمی خوای جواب سوالمو بدی  سرشو از رو مبل بلند کردو به چشمام نگاه کردو گفت: چرا باید همچین فکری بکنم   یجوری شدم   عین مجرمی شده بودم که ازش می خواستن صحنه جرمو توصیف کنه  لبامو جمع کردمو گفتم : می خوای بازم کوچیکم کنی   سپهراد:بابا من کی تو رو کوچیک کردم هی داری می گی می خوای کوچیکم کنی کوچیکم   کنی، من اون  اولا یک غلطی کردمو با محمودی مصاحبه کردم و یک چرتو پرتایی گفتم تو حالا هی بکوب تو   سر ما   سرشو دوباره به پشتی مبل تکیه داد و چشماشو بست   سپهراد: هر کسی مست کنه از خودش بیخود می شه تو هم ناراحت بودی مگرنه این همه   نمی خوردی تو   مهمونی ای که برای گروه گرفته بودم فهمیدم از اونایی هستی که برای خوردنت یک حدی   قائلی نه مثل این   دخترای ندید بدید که تا خر خره می خورن و فکر می کنن مشروب خوردن حالش به اینه که تا   حدی بخورن که دیگه هیچی نفهمن

۳ ۱ ۷
یکم سکوت کرد و با یک لبخند شیطون و مهربون گفت: اما تو با این حرکت آخرت نشون دادی   که خیلی محتاط عمل می کنی   سرمو به نشونه نفهمیدن تکون دادم که گفت: از اتاق که بیرون رفتم تا برم لباسمو عوض کنم   ، اون گارسونی که گفته بودی تو این ساعت مثلاً برامون چیپسو پفک بیاره امد و چون منو دید   اونا رو داد دستم که منم برای شما آوردم   یک دفعه به یادش افتادم اون زمان که سپهراد امد اتاقم چون احتمال می دادم امکان مست   شدنم هست وقتی رفتم تو سرویس با موبایلم به هتل زنگ زدم و گفتم که تو این ساعت   برامون چیپسو پفک بیاره تا اوضاع رو چک کنه   سپهراد: اُهُ چه ذوقیم می کنه ، جمع کن خودتو ، منم از این مارلون براندو بازیا بلدما   من: اون که بله   سپهراد: متواضع شدی   من: بودم چشم بصیرت می خواست   سپهراد: بله حرف شما متین   سکوت شد   سپهراد: نمی خوای راز منو بشنوی   من: راز؟  سپهراد: آره بهت گفتم که چون تو همه زندگیتو گفتی منم راز بزرگ زندگیمو می خوام بهت   بگم   من:خب   سپهراد: مریم مامان من نیست

۳ ۱ ۸
من: مریم ؟ مریم کیه؟  تازه فهمیدم سپهراد چی گفت  مریم همون خانمی که تو مهمونی دیدم   یعنی اون مامانش نیست
قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم: چــــــــــــــــــی مریم مامانت نیست ؟ یعنی چی؟   سالم بود سرطان گرفت و منو تنها گذاشت اما خدا ۲سپهراد لبخندی زدو گفت: مامانم وقتی  نخواست من غم بی مادری بکشم و همون موقع مریم پرستارم شد که کم کم بابا عاشقش   شد و همین شد که بابا باهاش ازدواج کرد، مریم فرقی با مادر اصلیم برام نداره چون اون منو   بزرگ کرد   بابا دمش گرم   چه با موضوع کنار امده   حالا اگه من بودم فکر کنم گیسای نامادریمو میچیدم هر چقدرم که خوب بود غلط کرده زن   بابای من شده   من: یک چیز بگم قول می دی ناراحت نشی
لبخند مهربونی زدو گفت: بگو  من: من الان نمی دونم باید ناراحت باشم یا خوشحال برات   خندیدو گفت: واقعاً دربرابر تو جواب کم می یارم ،الان می تونی عادی باشی چون برای منم   عادی شده  البته مادر اصلیم جای خودشو داره نمی گم فراموشش کردم چون به هر حال اون مادر اصلیم     شنبه باشه و من بهش سر نزده باشم اما با ۵ شنبه سر قبرشم محاله ۵سالگی هر ۱۰بود از

۳ ۱ ۹
این موضوع کنار امدم   من: بی حساب شدیم   سپهراد: آره هر چند تو باید فقط رازتو به من می گفتی   پریدم رو مبلی که نشسته بود که از حمله ی ناگهانی من پرید و گفت: چته تو خوبه همین   الان مست بودی   من: برو بابا ، بیا بهم یک قولی بدیم   یک ابروشو بالا انداخت  من: بیا قول بدیم که اگه سرمونم رفت راز هم دیگه رو به کسی نمی گیم   لبخند مهمون لباش شدو چشماشو آروم رو هم گذاشت و باز کرد   ************************************************  با پریا تو لابی نشسته بودیم منتظر صادق و سپهراد بودیم که رفته بون ماشین کرایه کنن  پریا: آرشیدا چقدر می خوابی الان یک ربع اینجا نشستیم تو همش داری چرت می زنی خوبه   دیشبم با ما نیومدی بیرون و گرفتی خوابیدی   یک چشممو باز کردمو گفتم: پری مرگ من گیر نده دیشب اصلاً نتونستم خوب بخوابم  پریا: همش یک هفته اینجاییم تو هم همش این یک هفته رو بخواب   من: نیم ساعت دیگه درست می شم تو نیم ساعت حرف نزن عزیزم   پریا: خیله خب من حرف نمی زنم اما سیامکو می خوای چیکار کنی اونو که نمی تونی   دهنشو واسه یک ثانیه هم ببندی  پوف بلندی کردمو گفتم : مگه امد؟  پریا: آره اوناهاش

۳ ۲ ۰
به جایی که نشون داد نگاه نکردم و ترجیح دادم از همین چند ثانیه هم استفاده کنم تا بخوابم   والا انگار من عاشقه سیامکم باید حتماً ریخت نحسشو ببینم   دیگه داشت با همین چرتو پرتایی که می گفتم خوابم می برد که یکی محکم کوبید پس کلم   از خواب پریدمو تقریباً داد زدم : هـــــــــــــوی چته وحشی   سیامک: وحشی عمته دیروز منو اسکول کرده میدیدم دختره با یک دلسوزی نگاهم می کنه   ولی نمی فهمیدم جریان چیه  تازه فهمیدم جریان هواپیما رو می گه   به خودم افتخار کردمو صاف تو جام نشستمو گفتم: تا تو باشی نگی من جامو عوض کنم حالا   چی شد ؟آخر داستان خوب شدی؟  سیامک: هه هه نمکدون دختره هی منو نگاه می کرد اشک تو چشماش جمع می شد منم   خودشیفتگی مزمن گرفته بودم می گفتم هر سری که منو نگاه می کنه حتماً می گه احسن   الخالقین از اینجور چیزا دیگه بعد هی خودمو بیشتر می گرفتم دیگه دم آخری که امد خدافظی   کنه گفت ایشالله خوب بشید منم فکر کردم حتماً از لحاظ عقلی می گه قاطی کردمو گفتم   عمت خوب بشه دختره ی عاشق پیشه، دختره هم قاطی کردو کلی بدو بیراه گفت بعدم   گفت ( لیاقت نداری همون بهتر سرطان کل وجودتو بگیره و بمیری) باور کن یک لحظه که اینو   گفت واقعاً شک کردم به سالم بودنم   بلند خندیدمو گفتم: دم دختره گرم خوب تو نقشش رفته بود  سیامک: دارم برات آرشیدا   من: فدات   صادق : پری بچه ها جمع کنین ماشین گرفتیم

۳ ۲ ۱
سیامک : سپندم با پریناز رسیدا   پریا: اِ مگه قرار بود سپندم بیاد     رسید ۰صادق : آره باید یک مسئول هم باهامون باشه دیروز کار داشت امروز ساعت  پریا: این پریناز کیه حالا   سیامک: زود باش صادق زود باش بگو بازجوییه   صادق خندیدو گفت: سیامک خفه   بعد رو کرد به پریا و گفت: پریناز دختر عموی سپندِ  من: خوب واسه چی امده   سیامک: آقا کارمون در آمد بازجو دو نفر شد   من: سیامک عزیزم ببند اون مبارکو   سیامک خندیدو گفت: تا جایی که یادمه مبارک یک جا دیگه بودا
با حرص گفتم: برو بمیر گام های بلندمو به سمت در برداشتم که جلوی در سه تا ماشین دیدم که دو تاش کوپه و دو   سر نشینه بود در یکی از ماشینا باز شد و کفشای براقی پا به زمین گذاشت چشم از کفشا   گرفتم و به چهرش نگاه کردم   بَه این که سپند خودمونه   چقدر خوشتیپ شده بود   یعنی خوشتیپ بودا خوشتیپ تر شده بود  به تیپ خودم نگاه کردم شلوار لی سفید ، تی شرت سفید و با جلیغه ی مشکی   ، موهامو هم بافته بودم که تهش که باز بود و فر هر دو بافتو رو شونه هام انداخته بودم که

۳ ۲ ۲
خیلی بامزم کرده بود   از پله ها پایین رفتم و جلوش ایستادم اونم متقابلاً چند قدمی جلو امده بود بهم دست دادو   گفت: چه کردی   من: اول سلام   سپند: بله بله سلام بر دوشیزه ی خوشتیپ  من: قربون شما   سپند: بدون ما خوش می گذره   من: حالا خوبه یک روز که نبودی   سپند: یک روزم یک روزه   شونه ای بالا انداختمو گفتم : می خواستی باشی   سپند: بچه پرو  همون دقیقه در باز شد و یک دختر که دامن کوتاه صورتی با یک تاپ دکلته ی بنفش تنش بود   از ماشین پیاده شد و امد سمتمون   سپند: معرفی می کنم دخترعموی عزیزم پریناز   دستمو به سمتش دراز کردمو گفتم: خوشبختم   پریناز هم دستشو جلو آوردو گفت: منم همینطور تعریفتونو خیلی از سپند شنیده بودم   پس باهم صمیمی بودن   اما چرا باید منو تعریف کنه   از بس تعریف کردنیم   آخه اگه از من تعریف نکنه از کی می خواد تعریف کنه

۳ ۲ ۳
من: سپند لطف داره   دوباره در یکی از ماشینا باز شد و اینبار سپهراد پیاده شد   بابا تیپو برم   این سپندو سپهراد چه تیپی زدن   سپند یک تی شرت طوسی با شلوار لی هم رنگش پوشیده بود که ساده و شیکش کرده بود   خیلی علاقه داشت که هم رنگ چشماش تیپ بزنه   سپهرادم یک پیرهن سفید آستین کوتاه با شلوار جین مشکی پوشیده بود و یک کراوات شل   مشکی هم ضمیمه ی تیپش کرده بود   دقیقاً حس مگسی رو داشتم که رو یک عالمه کثافت نشسته  اِی خدا منو این همه خوشبختی محاله محاله   دو تا هلو یکی اینور یکی اونورم ایستادن   سپهراد بهمون نزدیک شدو به هر سه تامون دست داد   به پریناز که می خواست دست بده کاملاً تغییر حالت پرینازو حس کردم مثل اینکه بخواد برای   سپهراد ناز کنه http://romaniha.ir
خاک بر سرت آرشیدا یاد بگیر ببین چه مثل آهو واسه این سپهراد نار می کنه حالا تو هی   عین خر جفتک بنداز   سپهراد: خوب بچه ها کوشن؟   من: دارن می یان، نمیدونم کجا موندن   سپهراد : تا اینا بیان بگو چی شد بالاخره به ما مکان تمرین می دن

۳ ۲ ۴
سپند: نه بابا خودمونو کشتیم آخر سرم نشد   سپهراد: گندشون بزنن   من: الان کجا می خوایم بریم   سپند: می ریم یکم بگردیم   من: تو و پریناز مگه تازه نیومدین؟ خسته نیستین؟  پریناز : آره اما خسته نیستیم یک هفته بیشتر اینجا نیستیم اونم اگه یک روزشو بخوایم   بخوابیم چی می مونه   سپهراد: درست می گین   بعد یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت   بیشعور می خواست خوابیدن دیروز منو تو سرم بکوبه   من: به نظر من که یک سفر ارزش اینو نداره آدم سیستم بدنشو تغییر بده بعدم اصولاً من   آدمی هستم که هیچ وقت به خودم سختی نمی دم مگه دنیا چند روه که چند روزشو بخوام   به خودم عذاب بدم سپند: جریان چیه؟  من: هیچی دیشب اینا رفتن بگردن من خوابم می یومد خوابیدم   پریناز : واقعاً   سپهراد خندیدو گفت: خوشم می یاد خودت اعتراف می کنی   سپندم خندیدو گفت: بچه ها امدن بریم دیگه   سپهراد رو کرد بهشونو گفت: تا الان کجا بودین   سیامک: هیچی بابا این یارو بازیگر اسمش چی بود

۳ ۲ ۵
پریا: هوی بهش توهین نکنا   صادق: پریا من موندم تو از منم اینطوری طرفداری می کنی   پریا: معلومه که نه چه سوالیه   با ذوق گفتم: پری کی امده   پریا: این پسره باراد فروهر   من: کی هست   سیامک: دِ بیا خانم بازیگرمونو داشته باش   من: خب چیکار کنم من اسم بازیگرا رو نمی دونم فقط قیافه هاشونو می شناسم   پریناز : بازیگری  من: آره بازیگرم   سپهراد: خب بچه ها سوار شید عصر شد   سیامک: می بینم که دو تا ماشین دو سر نشینه داریم ، خب من از الان بگم من با کسی دو   نفره نمی شینم پس من تو این چهار سرنشینه می شینم   صادق : خب پس منو پری و سیامک با هم تو اون ماشین می شنیم   پریناز : می شه یک پیشنهاد بدم   سپند: امر بفرمایید   پریناز : سپهراد آرشیدا شما هم اجازه می دین   چه با ادب   خفه شو خودشو واسه من لوس می کنه   خره واسه تو لوس نمی کنه واسه سپهراد لوس می کنه

۳ ۲ ۶
واسه چی اول اسم سپهرادو آوردی   سپهراد : بفرمایید   پریناز: آرشیدا جان   من: بفرمایید   هان حتماً می خواد بگه منو سپهراد با هم تو و سپند هم با هم برید   کور خوندی   عمراً اگه اجازه بدم   پریناز: منو آرشیدا با هم بیایم شما دو تا هم باهم   هان این چی گفت  من با تو   با مریم مقدس نکنه قصد تجاوز داره که می خواد با هم تنها باشیم   اَی بابا من چه گیری دادم به تجاوز   سپند: من مشکلی ندارم   سپهراد : باشه ، سپند بریم   من: سپند جان سویچو رد کن بیاد   سپند که داشت سوار ماشین می شد سویچو پرت کرد سمتم که رو هوا زدمش  من: دمت گرم پیشنهاد باحالی بود   پریناز : والا آخه اگه قرار بود با اونا بریم باید کلی ناز می کردیم تو ماشین اما من که اصلاً   حوصله نازو ادا اطوار نداشتم الان یکم با هم خوش می گذرونیم بدون هیچ عشوه مشوه ای   نه بابا اینم باحال بودا

۳ ۲ ۷
ولی یک جورایی خره انگار مجبورش کردن جلو پسرا عشوه بیاد  چشمکی زدمو همونطور که در ماشینو باز می کردم گفتم: دمت جیز   پریناز تا نشست ضبطو رو شن کرد   صدای پیت بال تو ماشین پیچید   پریناز : نه الان یک آهنگ خز می خوام   از تو کیفش یک سی دی درآورد و گذاشت تو ضبط که صدای آهنگ دوبی دوبی تو ماشین   پیچید همونطور که داشتم رانندگی می کردم زدم زیر خنده   من : عالیه   پریناز : می دونم   از همه زود تر به مرکز خرید رسیدیم
از ماشین که پیاده شدیم به خاطر صدای بلند موزیکمون همه نگاه ها به ما کشیده شده بود  داشتم کم کم جوگیر می شدم که با صدای ترمز ماشین سپهرادینا به موقع به خودم امدم   سپهراد و سپند با هم از ماشین پیاده شدن که همین باعث شد نگاه ها به اونا کشیده شه و   از ما بگذرن   خداییش منم اگه بودم به اونا نگاه می کردم چون هر دو واقعاً جذاب بودن فقط از لحاظ هیکل   سپهراد یکم بهتر از سپند بود  وای خدا حالم بد شد  نه نمی خوام به هیکلشون نگاه کنم   وای جـــــــــــــــــــون   چه امروز همه ماشینا منو از محو شدن نجات می دن

۳ ۲ ۸
صادق اینا هم رسیدن که منو از محو شدن تو هیکلو تیپ این دو تا نجات دادن   سیامک از ماشین پیاده شد و گفت : پری بیا بریم واسه باراد کادو بخریم   پریا هم از ماشین پیاده شدو گفت: می خرم تا چشمت در بیاد   صادق هم از ماشین پیاده شدو رو کرد به سمت ما و گفت: تو رو خدا منو از دست این دو تا   نجات بدین   خندم گرفته بود نه به باکلاس بازیه ما نه به این کارایه اینا پریا: صادق منظورت من بودم ؟  صادق: نه عزیزم با سیامک بود   سیامک صداشو نازک کردو گفت: صادق منظورت من بودم؟  سپند زد پس کلش گفت: بیا بریم کم نمک بریز   پریا امد دستمو گرفتو کشیدتم سمت پاساژ   پریا: بیا بابا اینا می خوان همش مسخره بازی در بیارن آخر سرم هیچی نمی خریم   همونطور که به ویترین مغازه ها نگاه می کردم گفتم : بابا تو پولداری ما فقیریم هیچی نداریم   پریا: زر نزن می زنم بچسبی به همین ویترینا   من: شما خیلی به من لطف دارین   پریا: خواهش می کنم   من: پری اون دامنه چه خوشگله   پریا : کدوم   من: اون صورتی جیغه   پریا: آره خیلی خوشگله بیا بریم پرو کن

۳ ۲ ۹
من:دامن پرینازم همینطوریه ؟  پریا: نه بابا دامن اون ساده بود اما این دامن بالاش صورتی پر رنگ پایینش کم رنگه  پریناز : چی شده بچه ها   من: هیچی از این دامنه خوشم امده   پریناز : خب چرا نمی ری پرو کنی   پریا: می خواستیم بریم که امدی   پریناز : خب بریم   پریا تو گوشم گفت : منتظر بودیم تو بگی   خندم گرفته بود   به انگلیسی به فروشنده سایزمو گفتم   دامنو برام آورد   وقتی پوشیدمش پریا رو صدا کردم   من: خوشگله؟  پریا: به نظر من آره   من: پریناز کوش؟  پریا: ایش دختره ی مار صفت تا سپند و سپهراد و دید گفت من برم به آقایون کمک کنم   من: خب تو چرا انقدر ازش بدت می یاد   پریا: برای اینکه خیلی عشوه می یاد تازه صادقم اینو فهمیده می گه این دختره چرا همش خودشو به اینو   اون می چسبونه   من: ولی فکر می کنم دختره خوبیه

۳ ۳ ۰
پریا: تو دیوونه ای حالا زود باش اینو عوض کن که ملت منتظرن تا پرو کنن   من: باشه باشه   سریع درو بستم و شلوارمو پوشیدم   از اتاق پرو که در امدم دامنو حساب کردم و با پریا از بوتیک خارج شدیم   پریا: اوناهاش نگاه کن چه چسبیده به پسرا  بازوی سپهراد و گرفته بود لجم گرفت یعنی چی که بازوی سپهرادو گرفته نیومده رفته چسبیده به سپهراد   آمپر چسبونده بودم   پریا: بعد به من می گه دختره خوبیه   من: پری من غلط کردم، دختره ی پرو چه چسبیده به سپهراد   پریا: ول کن نگاهشون نکن دارم براشون صادقو سیامکم به ما پیوستن داشتیم ویترین مغازه ها رو نگاه میکردیم که متوجه شدم سپهرادینا درست مغازه پشتی ما هستن برگشتم   سمتشون و نگاشون کردم اما اونا پشتشون به ما بودو جلوی یک مردونه فروشی ایستاده بودن   هنوزم بازوی سپهراد تو دست پریناز بود   پریناز: بچه ها به نظرم اینجا لباساش خوب باشه بریم تو   سپند: من می خوام برم مغازه جلویی از اینجا چیزی خوشم نیومد   سپهراد : سپند، آرشیدا رو ندیدی؟   سپند: نه   پریناز : من دیدمش داشت دامن می خرید، حالاآرشیدا رو می خوای چیکار؟  سپهراد جدی گفت: کارش دارم   سریع برگشتم سمت مغازای که ایستاده بودیم

۳ ۳ ۱
پریا:آرشیدا این پیرهنه خوشگله برای من؟  من: اره فکر می کنم تو تنت قشنگ بشه   صادق : خانم می گم شوهرت بغلته ها هی از این آرشیدا می پرسی   منو پریا باهم خندیدیم   پریا : شوهرم به نظرت خوشگله   یکی به شونم زد حدس می زدم سپهراد باشه   برگشتم   دیگه بازوش تو دست پریناز نبود   سپهراد : خوش می گذره؟   من: جای شما خالی هرچند به شما بیشتر خوش می گذره  سپهراد: می شه یک دقیقه بیای   من: برای چی ؟  سپهراد: کارت دارم   شونمو بالا انداختمو گفتم : باشه  رو کردم به پریا و گفتم : پری من یک لحظه برم برمی گردم   سپهراد دستمو کشیدو گفت: شایدم برنگرده  داخل همون مغازه ای که جلوش ایستاده بود شدیم که پریناز و سپند رو هم داخل مغازه دیدیم   ایـــــــــــــش دختره ی کنه   پریناز : بالاخره پیداش کردی   من: گم نشده بودم

۳ ۳ ۲
پریناز یکی از پیراهنای رو رگالو برداشتو گفت:سپهرادبه نظرم این خیلی بهت می یاد   سپهراد پیراهنو تو دستش گرفتو گذاشت سر جاشو گفت: ممنون   اِی جــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــونم  جیگرم حال امد   فدات   ضایع شدی   سپهراد : آرشیدا این خوبه ؟  به پیراهنی که تو دستش بود نگاه کردم  خوشگل بود یک پیراهن سرمه ای آستین کوتاه که دکمه ها ی بالای پیراهن بسته نمی شد و مدل باز بود من:آره باحاله   سپهراد به انگلیسی به فروشنده گفت تا سایزشو بیاره   به گوشش نزدیک شدمو گفتم : منو آوردی اینجا تا لباس بخری   سپهراد : نه آوردم ازت نظر بخوام   من: چه حرفا جایی که پریناز خانم هست چه احتیاجی به من   سپهراد لباسو از فروشنده گرفتو تشکر کرد   به گوشم نزدیک شدو گفت: سلیقه نداره   یک نگاه به سپهراد انداختمو با حرص گفتم: اما تو انتخاب پسر سلیقش خوبه   بلند زد زیر خنده که تازه فهمیدم چه گندی زدم   اَی دهنتو گل بگیرن آرشیدا  این همینطوری خدای اعتماد به نفس هست تو هم هی تشدیدش کن

۳۳۳
سپهراد: خوشم می یاد اینو قبول داری   من: منظورم تو نبودی منطورم به سپند بود   سپهراد: بله شما درست می گین اصلاً از اولم به سپند گیر داده بود   من: زر نزن خودم دیدیم عین آدامس به بازوت چسبیده بود   بازم خندید که باعث شد بفهمم من خدای سوتی هستم   اِی خدا اصلاً نمی خوام بهش فکر کنم   برای جلوگیری از تیکه هاش در اتاق پروو باز کردمو هلش دادم داخل اتاق  من: دِ برو دیگه   خندید و در اتاق پرو رو بست   سپند: ارشیدا جان ما می ریم مغازه ی بعدی   من: باشه   اونا رفتن و در اتاق پرو باز شدو سپهراد از در امد بیرون   سپهراد : آرشیدا بیا که بابا بزرگتو الان می دزدن   من: واو سپهراد عالی شدی   چرخی زدو گفت: لطف دارین بانو من همیشه عالیم   من:خودشیفته   سپهراد: از آشنایی باهات خوشبختم  اَََََََََ بابا این دیگه کی بود هر چی می گفتم یک جواب داشت   سعی کردم با عوض کردن بحث ضایع شدنمو نشون ندم   من: بابابزرگ صبر کن

۳ ۳ ۴
رفتم سمت فروشنده و ازش خواستم یک شلوار جین سرمه ای تیره بهم بده  ازم سایزشو خواست که نمی دونستم بهش گفتم برای سپهراد می خوام اونم سایزی که فکر می کر بهش  بخوره رو بهم داد   من: بابا بزرگ بیا اینو هم بپوش   سپهراد: مرسی نوه   رفت تو اتاق پرو این سری که در آمد یپش کامل بود   سوتی زدمو گفتم: پیرزن کُش پیرزن کُش عالیه همینا رو بردار   سپهراد: پس مورد پسند نوه ی عزیزم هست   چشمک زدمو سرمو به معنی موافقت تکون دادم   سپهراد که لباساشو عوض کرد شلوارو پیراهنو جساب کرد و بیرون آمدیم پرینازینا خدا رو شکر به خاطر   معطلی ما حرکت کرده بودن و منتظر ما نمونده بودن داشتم شونه به شونه ی سپهراد حرکت می کردم که دستمو تو دستش گرفت   همون دقیقه پرینازو یکم جلوتر دیدم که حواسش به ما نبود سریع دستمو دور بازوی سپهراد حلقه کردم   سپهراد: چی شده آرشیدا خانم افتخار دادن   من: دلم برات سوخت   سپهراد: یعنی باور کنم که اصلاً به خاطر پریناز نیست   من: اَ لامصب چشم نیست که دوربین کنترل سرعته   سپهراد: کم کم داری به توانایی های من پی می بری   پریناز که بهمون رسید گفت : شماها کجا موندین   من: سپهراد یکم خرید داشت ، سپند کجاست

۳ ۳ ۵
پریناز: رفت بستنی بخره، بیاید بریم پیشش  سپهراد: ما یکم خرید داریم میایم   پریناز: خب پس منم می یام نظر بدم   سپهراد:حس نمی کنی سپند از این کارت ناراحت می شه   پریناز یکم خودشو جمع کردو گفت: نه خودش گفت تو برو بگرد   سپهراد شونه ای بالا انداخت که دستم که دور بازوش بود حرکتشو حس کرد   سپهراد: هر جور راحتی   همون دقیقه سپند با دو تا بستنی امد سمتمون   سپند: اِ بچه ها شما هم امدین، الان می رم برای شما هم میخرم   سپهراد: نه ما میخوایم بریم برای آرشیدا لباس بخریم   هــــــــــان برای من   قربون دستت   زحمتتون میشه   خواستم چیزی بگم که با فشار دست سپهراد خفه شدم   خب یعنی اینکه خفه شو دیگه   پریناز بستنیشو از دست سپند گرفتو گفت : مرسی   سپند: خواهش می کنم   انگار به پریناز برخورده بود   ما که چیزی نگفته بودیم بهش   هه هه جز اینکه رنگشو قهوه ای کرده بودیم

۳ ۳ ۶
سپهراد: فعلاً   سپند سری تکون داد و ما به راهمون ادامه دادیم تو پله برقی ها بودیم   من: ایول دمت جیز سپهراد  سرشو به سمت من خم کردو گفت: بریم برات لباس بخرم که دروغ نگفته باشم   من: اُهُ از کی تا حالا تو به اینجورچیزا اهمیت می دی  خنده ی شیطونی کردو گفت: از وقتی با یک خانم متشخص می یام بیرون   منو می گه ها   ای فدای باشخصیت خودم بشم   من: پس بدو تا داغی لباس رو ازت بگیرم   با لودگی سری به نشونه ی تأسف تکون دادو گفت: می خوای بتیغی   من: من غلط بکنم تو خودت گفتی می خوای لباس بخری برام   خندید طوری که شونه هاش لرزید و گفت : بریم، دختر به پرویی تو ندیده بودم ، پرو پرو جلو من واستاده می   گه بریم برام لباس بخر   من:خب چیه من نمی خوام تو دروغ گو بشی بدِ؟  سپهراد: نه نه بریم   جلوی دیترین یک مغازه ایستاده بودیم که سپهراد یک کت شلوار سرمه ای رو نشونم دادو گفت: اون خوبه   من: اَی کلک می خوای با تو هم رنگ باشم   چشمکی زدو گفت: فهمیدی؟  دستمو کشیدو رفتیم داخل مغازه

۳ ۳ ۷
کت شلوار رو از فروشنده خواست و فروشنده سایزمو بهم داد   وقتی پوشیدمش خیلی تو تنم خوشگل ایستاده بود   زیر سینه دکمه می خورد که زیرش یک تاپ صورتی یخه بسته داشت که یخش سرمه ای بود و حالت  دستمال گردن گرفته بود نزدیک یخه ی کت هم یک جیب داشت که نوار باریک صورتی ای رو جیب بود  شلوارشم ساده بود   تقه ای به در خورد که دست از برانداز خودم برداشتم و درو باز کردم و از اتاق پرو خارج شدم   سپهراد روی مبل گرد روبه روی پرو نشسته بود که وقتی امدم بیرون سوتی زدو گفت : ندزدنت بابایی  ژستی گرفتمو گفتم : اگه اینطور فکر می کنی نخرمش   از جاش بلند شدو شمتم امدو گفت: تا وقتی بابابزرگ پیشته نگران نباش کسی جرئتشو نداره   بعدم رو کرد سمت فروشنده و گفت : می بریمش   لباسمو عوض کردمو از مغازه خارج شدیم   قبل از اینکه من از اتاق پرو خارج شم سپهراد حساب کرده بود به خاطر همین نفهمیدم چقدر شد من:خوب دستت درد نکنه سپهراد جون بریم هتل دیگه لباسم که برام خریدی دیگه کاری نداریم  سپهراد: بچه پرو بالاخره تیغیدی منو   من: وا این چه حرفیه تو خودت نخواستی دروغ بگی به من چه ربطی داره   سپهراد:چقدرم تو از این موضوع ناراحت شدی   من:خوب منم نخواستم تو گناه کنی ، بد کاری کردم  دستشو دور شونم حلقه کردو منو به خودش نزدیک تر کردو گفت:نه خرید برای تو خیلی بهم چسبید   من:خب خدا رو شکر عذاب وجدان گرفته بودم  همونطور که دستش دور شونم بود لپمو کشیدو گفت: تو هم عذاب وجدان می گیری ؟

۳ ۳ ۸
از زیر دستش درآمدمو گفت: نکن آرایشم بهم ریخت   سپهراد:اِی وای خاک بر سرم   جلوی در رسیده بودیم که همه رو داخل ماشیناشون دیدیم پرینازو سپند هم جلوی ماشین ایستاده بودن   پریناز: چه عجب ، بریم ؟  سپهراد با لحنی که اصلاً مثل دو دقیقه پیشش نبود   خیلی جدی بود گفت : منو آرشیدا با هم می ریم   سپند: هر جور راحتین   مثل اینکه به سپند هم برخورده بود   یعنی الان من باید چیزی بگم   نه چی باید بگم آخه   برم از دلش دربیارم  نه بـــــــــــــــــا بـــــــــــــــــــــا  اَه وجدان ولم کن با سپهراد خوش می گذره می خوام با اون برم   سپهراد : بیا آرشیدا   سوار ماشین شدیم  من: به نظرت سپند ناراحت شد   سپهراد : نه برای چی   من: آخه خیلی جدی برخورد کرد   اخم کردو گفت: مهم نیست   خاک بر سرت مثلاً دوستته ها

۳ ۳ ۹
نه اینو بگم خیلی ضایع است   من: یعنی چی که مهم نیست دوستته ها  سپهراد: از آدمای سست بدم می یاد   من: مگه بدبخت چی کار کرده   سپهراد: این پریناز تا دوبار بهش گفته منم می خوام بیام قبول کرده   من: البته راست می گیا ایــــــــــش دختره ی نچسب   احمق جلوتو نگاه کن چرا به در تکیه دادی الان میمیریم   احمق تویی اشکول نگاه کن پشت چراق قرمزید   اِوا راست می گیا وجدان جون   خوب پس راحت باش سپهراد جون  لبخندی زدو تکیشو به صندلی دادو ماشینو دوباره به حرکت در اورد ************************* ************************** خوابم می یاد باز داره صدا می باد   خوابم می یاد یکی با ما راه بیاد  خوابم می یاد هی داره تک می زنه   خوب بگیر بخواب   وجدان خداییش خیلی نامردی همش می زنی تو ذوق من نمی ذاری این استعدادای من شکوفا بشه   چون از استخر امده بودم موهام خیس بود هی آبش رو پیشونیم می ریخت اعصاب واسه من نمی ذاشت   همینطور داشتم با خودم حرف می زدمو طول راهروی هتلو طی می کردم   پ: سلام  برگشتم سمت صدا که یک پسر خوشگل دیدم

۳ ۴ ۰
وای دهنم آب افتاد   دلم به تاب تاب افتاد   چه امروز من خواننده شدم واسه خودم   من: سلام   پسر: شما تو این هتل هستین؟  من:نه بابا دیدم در بازه گفتم یک زیارتی داخلو کنم  خندیدو گفت: پس تو همین هتلین   من: مشکلی داره؟   هـــــــــــا ی نفس کش   مشکلی داری بگو تا حالتو بگیرم   پسر : نه چه مشکلی از اینکه با خانمی مثل شما هم هتلیم خیلی خوشحالم   هــــــــــــان این شد یک حرفی   من: ممنون   مثل اینکه انتظار داشت که منم همچین حرفی بزنم وقتی دید من هیچی نمی گم خندید   من:خوب دیگه من زیارتمو کردم خدافظ  پسر: می شه بیشتر اشنا شیم   چرا منو تو این موقعیت قرار می دی   من دست ندارم جواب رد به کسی بگم   س: متأسفم نه   اوا چی شد

۳ ۴ ۱
من که جواب ندادم   پس کی چی گفت   اوا این که سپهراد   هوی این چه خودمونی شده   دستتو بنداز   ایش  یکم تکون خوردم تا بلکه این دستشو از دور شونم برداره که محکم تر منو چسبید   به چسب قطره ای گفتی زکی سپهراد: عزیزم مشکلی پیش امده
یا جدم امامزاده بیژن
با همون دهن باز گفتم : نه عزیزم
پسر : عذر می خوام فکر نمی کردم نامزد داشته باشین
من: هـــــــــــــــــــان
سپهراد: نامزدیمونو می گن
من: آهـــــــــــــــــان
پسر : خوشحال شدم
دستشو به سمتم دراز کرد که سپهراد دستشو جلو آوردو بهش دست داد

۳ ۴ ۲
پسره که رفت دستمو کشید به سمت اتاقش   درو با کارتش باز کرد و باهم وارد شدیم   سپهراد : تو می خوای بری استخر نباید به من بگی
ابروهامو دادم بالا و گفتم : اون وقت می شه دلیلشو بگید
جلوی یخچال ایستاده بود که شیشه آبی که دستش بودو سر کشیدو گفت: اینجا ایران نیستا
من: اوا خوب شد گفتی من اینو نمی دونستم فکر کردم کابله
بعدم کلافه گفتم : منظور؟
در تراسو که سرتاسر یک دیوار رو فراگرفته بود باز کردو گفت : منظور اینکه اینجا همه با هم   می ریزن تو آب
گنگ گفتم : اما من که رفتم فقط من بودمو پنج تا پسر
رو به تراس ایستاده بود که یکدفعه برگشت سمتم
سپهراد: از این به بعد حق نداری بدون من بری استخر
چشما م چهار تا شد
یکم وقت صرف کردم تا دهن آسفالت شدمو جمع کنم
صدای جیغ جیغیمو انداختم رو سرمو گفتم : از کی تا حالا تو واسه م تعیین تکلیف می کنی

۳ ۴ ۳
من هر کار بخوام می کنم به تو هم ربطی نداره
اصلاً اصلاٌ تو نگران چی هستی ؟
امد سمتم
من که جلو در ایستاده بودم
یک قدم عقب رفتم که با در برخورد کردم
چشمامو بستم چون علائم نشون می داد الان باید منتظر یک سیلی جانانه باشم
نفساش به پیشونیم می خورد
قطره های آب از موهام سرازیرمی شد و رو پیشونیم می ریخت
صدای برخورد دستاشو با در شنیدم
از زدن صرف نظر کرده بود
نمی خواستم نگاش کنم اما مجبور بودم
می خواستم چشمامو باز کنم که لبام نرمی لباشو حس کرد
لبام خشک بود
با بوسه های اون نرم می شد

۳ ۴ ۴
دستامو حائل سینه اش کردم تا ازش جدا شم
نمی خواستم جدا شم اما شوکه شده بودم
دستاشو که کنار سرم گذاشته بود دور کمرم حلقه کرد
و تلاش منو برای جدا شدن خنثی کرد بلندم کردو همونطور که لبامو می بوسید چرخوندمو گذاشتم رو تخت روم خم شده بود و می بوسیدتم   چشمام باز بود   همه چیزو می دیدم   اولین بوسمو   منم عاشقش بودم   همراهیش کردم که چشمای شیطون و خمارش خندید با این خنده بیشتر مشتاق شدم   می خواستمش   می خواستم برای من باشه   سپهراد من   ازم جدا شدو تو چشمام خیره شدو با لبخند منحصر به فردش گفت : نگران این بودم   اوضاع درونیم ذهن منو به خودش مشغول کرده بود   سرما و گرما باهم بودن   باهم ترکیب می شدن   می خواستن یکی شن  می خواستن به تعادل برسن

۳ ۴ ۵
سرما از شوکی که بهم دارد شده بود   گرما از نرمی لبام که هدیه ی سپهرادبود   من: آرشیدا و سپهراد   سپهراد: اشتباه گفتی   نگران نگاهش کردم  خدایا نه   چیزی نگه که معلوم شه بازم بازیچه دستش شدم   حالا که اعتراف کردم به خودم نه   بیشتر منتظرم نذاشتو گفت: سپهرادو آرشیدا   بعدم چشمکی زدو گفت: اول اسم منه   به وضوح حس کردم که نگرانیه تو چشمام جاشو به شیطنت داد  ابروهامو بالا پایین کردمو گفتم : عمراً
امروز روز آخریه که دوبی هستیم  روز سرنوشت سازیه برای من از یک طرف مسابقه از یک طرف مصاحبه ای که از طرف یک شبکه ی اخبار  جهانی در رابطه با کاری که اون شب تو ایران زمین کردم قرار باهام انجام بشه  یعنی امکانش هست دیگه بهم اجازه ندن برم ایران   مثل اینکه اوضاع از اونی که فکر می کردم پیچیده تره  سپهراد : حالت خوبه ؟  من: فکر نمی کردم این کت و شلوار به این زودیا به دردم بخوره

۳ ۴ ۶
لبخندی زدو گفت: نگران هیچی نباش   من: اوضاع از اونی که فکر می کردم پیچیده تره  آب دهنمو قورت دادم   نمی خواستم ادامه حرفم بگم اما اگه نمی گفتم خفه می شدم من: به نظرت اشتباه کردم ؟
سپهراد: بهت ایمان دارم
تو هیچ وقت اشتباه نمی کنی
من: حالا که مامانمو پیدا کردم نمی تونم ببینمش
سپهراد: می بینیش نمی تونن کاری کنن من آماده ی هر ضربه ای هستم
سکوت شد
من: اون شب واقعاً امده بودی دور دور
شیطون شدو گفت: کدوم شب
من: همون شب
سپهراد: من که شبی یادم نمی یاد اصولاً تو هیچی شبی پیش من نبودی که یادم بیاد
کیف کتابیمو زدم تو سرشو گفتم: منحرف
اون شبو می گم که من اجرا داشتم

۳ ۴ ۷
سپهراد: هان اون شبو می گی
سکوت کرد
من: بچه پرو
دستشو گذاشت زیر چونشو با یک نگاه خریدارانه به تابلوهای رو دیوار خیره شد
من: منحرف
نخیر ایشون جواب نمی دن
بزنم خودش تابلو شه
من: آقای محترم
با یک پرستیژ با کلاس گفت: جانم
من: مامانمینا
سپهراد: امری داشتین
من: بله می گم خوب ادامه حرفتو بگو
حالا که فهمیدی کدوم شبو می گم جوابمو بده
لپمو کشیدو گفت: فضولی دیگه

۳ ۴ ۸
من:باشه من فضول حالا بگو
خندیدو گفت: نه نیومده بودم دور دور
نیشم شل شدو گفتم : امده بودی منو ببینی
سپهراد: آرشیدا یکم خودتو بگیر برای من
من:مگه خرم خودمو بگیرم
تو به اندازه کافی می گیری شدی ژلاتین
سپهراد: آهان اون وقت اگه من ژلاتینم تو چی هستی عشقم
من: من کاراملم اونم از نوع شکلاتیش
سپهراد: اوه مای گاش
یک آقایی امد سمتمونو به انگلیسی گفت: بفرمایید بریم الان وقت ضبط شماست
هر دو از جامون بلند شدیم و به سمتی که مرد می گفت رفتیم
آرزوم بود تو یک فیلم تو تلویزیون باشم اما تو همه برنامه ها رفتم جز فیلم دیگه کم مونده برم   آشپزی کنم تو این برنامه ها
سر جام نشستم یک میز گرد بزرگ که سه تا مبل دورش بود

۳ ۴ ۹
یکم از آبی که رو میز بود خوردم تا از التهاب درونم کم بشه
مردی که رو به رو مون بود به فارسی گفت: آماده اید
با سر تائید کردم
تیتراژ برنامه رو صفحه ی بزرگ پشتمون پخش شد
اکشن ۱۲:مرد :
مجری : سلام عرض می کنم خدمت بینندگانه برنامه () بنده صادقی ،مجری این بخش از
برنامه
امروز ما با مهمانی ویژه همراه هستیم
خانمی که نه تنها خودشو بلکه سایر زنانو در جامعه ی ایران اثبات کرد
خانمی که جامعه ی ایرانو با فعالیت هایشان دچار تحول کرد
خانمی که شجاعتو به ارمغان آورد
این خانم کسی نیست جز آرشیدا لویس
لبخندی زدم
رو کرد به منو گفت: ما مشتاقانه منتظر صحبت های شما هستیم امروزه در ایران در همه ی

۳ ۵ ۰
کشورهای جهان حرف از شماست  فیلم شما بالاترین بیننده رو در یوتوب داشته دوست دارم
اول از همه با یک بیوگرافی کامل از شما شروع کنیم
من: اول از همه سلام عرض می کنم خدمت همه بینندگان این برنامه
با این توصیفاتی که آقای صادقی عرض کردن فکر می کنم جهانی شدم پس سلام من به همه ی   جهانه
سالم هستش متولده انگلیس ۲۱خوب من آرشیدا لویس دختر آقای رابرت لویس و آرشین مهرزاده ،
هستم اما با فرهنگ ایرانی بزرگ شدم و عاشق ایرانم
صادقی : یعنی با این حال که می دونید این محدودیتا و بی عدالتی ها در ایران وجود داره باز هم   عاشق ایران هستین
من: همونطور که انسان بی نقص وجود نداره جامعه ی بی نقص هم وجود نداره
جامعه مجموعه ای از انسان ها با تفکران گوناگون هست
برای شناسایی و رفع مشکلات نیاز به زمان داره و ما خود شهروندان می تونیم با کارامون به
دولت کمک کنیم تا این مشکلاتو ببینه وقتی که ما از چیزی اعتراض نکنیم دولت از کجا می خواد
بفهمه که ما از این موضوع ناراضی هستیم
ما مثل نوزادی می مونیم که تا وقتی گریه نکنه نمی شه تشخیص داد که از چیزی ناراحته

۳ ۵ ۱
صادقی : می شه در رابطه با کاری که اخیراً انجام دادین صحبتی کنین ؟
من: البته
من کاری رو انجام دادم که می دونستم درسته و هنوزم یقین دارم که کارام اشتباه نبوده و درست
سال زندگی انجام دادم اما خوب گالیله هم وقتی گفت زمین گرده ۲۱ترین کاری بود که توی این
بهش تهمتای بسیاری زدن همیشه و همه جا با امدن یک تفکر تازه، یک ایده ی تازه، هستن کسانی
که اون فردو بنا به مصلحت و سود خودشون به ترور می بندن و افکاری که خودشونم یقین دارن که
درسته رو زیر سوال می برن
چرا؟
چون جهل مردم بهترین وسیله برای سودجویی اونا هست صادقی : دوست دارم در رابطه با افرادی که با شما همکاری کردن کمی بپردازیم   من: من در کاری که انجام دادم اجازه ندادم هیچ کدوم از کسایی که با من همکاری کردن شناسایی   بشن   نمی خواستم برای کسی مشکل ساز باشم   صادقی: خوب چرا خودتونو با دعوت خبرنگارا لو دادین که این مشکلاتم براتون ایجاد بشه ؟ برای
شهرت ؟  پوزخندی زدمو گفتم: شهرت

۳ ۵ ۲
فکر می کنم من به اندازه ی کافی شهرت پیدا کرده بودم   دلیل من برای این کار اینه که اگه کسی که پشت این قضیه بود شناسایی نمی شد این موضوع هم به
میلیاردی که رفت چرا دیگه کسی ازش حرف نمی زنه؟:۳فراموشی سپرده می شد دقیقاً مثل  چرا فقط تبدیل به یک جوک شد ؟  چرا واقعاً ؟  من حاضر شدم همه ی این خطراتو به جون بخرم اما آزاده باشم    صادقی:حرف شما کاملاً متین ، بینندگان عزیز می ریم آهنگی که خانم لویس قبل از اجرای برنامه   از ما درخواست کرده بودنو بشنویم   خانم لویس حرفی در رابطه با این موزیک دارین   من: ممنونم از شما که این اجازه رو دادین که قبل از شروع این آهنگ من حرفی که می خواستمو
بزنم   می دونم الان همتون به این فکرید که من اینجا رو با شبکه های درخواست آهنگ اشتباه گرفتم   اما نه این آهنگ دقیقاً حرفی هست که من به شما به جهان به جامعمون می گم و بیشتر از همه رو
شما شهروندان تأکید دارم
موزیک پخش شد
یه حرفایی همیشه هست  که از عمق نگاه پیداست  از اون حرفای تلخی که

۳ ۵ ۳
مثه شعر فروغ زیباست  از این حرفا که یک عمر  به گوش ما شده ممنوع  از اون حرفای بی پرده  شبیه شعری از شاملو  ازاون حرفا که می ترسیم  از اون حرفا که باید زد  از اون درد دلای خوب  از اون حرفای خیلی بد  نگفتی و نمیگم ها  حقیقت های پنهونی  از اون حرفا که می دونم  از اون حرفا که میدونی.  به زیر سقف این خونه  منم مثل تو مهمونم  منم مثل تو میدونم  تو این خونه نمیمونم  تو این خونه نمیمونم   یه حرفایی همیشه هست  که از درد توی سینه ست

۳ ۵ ۴
مثه رپ خونی شاهین  پر از عشق و پراز کینه ست  پر از ناگفته هایی که  خیال کردیم یکی دیگه  دلش طاقت نمیاره  همه حرفامونو میگه
میگه…..میگه  همیشه اخر حرفا پر از حرفای نا گفتس   همیشه حال ما اینه،همیشه دنیا اشفتس  به زیر سقف این خونه  منم مثل تو مهمونم  منم مثل تو میدونم  تو این خونه نمی مونم  به زیر سقف این خونه  منم مثل تو مهمونم  منم مثل تو میدونم  تو این خونه نمیمونم  تو این خونه نمیمونم صادقی : بله موزیکو گوش دادیم واقعاً پر حرفایی بود که هر آدمی با کمی تأمل درکش می کرد
خوب اجازه بدین کمی با وکیل خانم لویس آقای سپهراد هخامنش صحبت کنیم

۳ ۵ ۵
سلام عرض می کنم خدمت شما آقای هخامنش لطف می کنید کمی از خودتون بگید مثل اینکه شما هم
دست کمی از خانم لویس ندارید شهرت شما هم زبانزده
سپهراد : من هم متقابلاً سلام عرض می کنم هم به شما هم به بینندگان برنامتون
شهرت من هیچ وقت و هیچ وقت ارزش شهرت خانم لویس رو پیدا نمی کنه شهرت من تنها از چهره
و خیلی چیزای کم ارزش دیگه هست اما شهرت خانم لویس از این چیزای بی ارزش گذشته و فراتر
از اونه     سالمه ،دکترای حقوق بین الملل و ۲۷ من سپهراد هخامنش فرزند سپهر هخامنش و ژیلا کاردان ،    سالگی وارد مسابقات ریس شدم اما دیگه موندنی شدم و خیلی وقت بود که سراغ ۲:این که ابتدا در
کار حقوقی نمی رفتم تنها کارای حقوقی پدرم رو انجام می دادم اما با مشکلی که برای خانم لویس   پیش امد افتخار وکالت ایشون رو به دست آوردم


Viewing all articles
Browse latest Browse all 65

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>